عکس نوشته | عکس پروفایل | عکس اسم | لوگوی اسم | تولدم مبارک
دیروز یه پشه اومد رو دماغم گفت خوبی ؟
گفتم خوبم چیکار داری
گفت غذا میخوام
گفتم لهت کنم
گریه کردو دست منو گرفت و گفت بیا میخوام یه جایی ببرمت
گفتم کجا
با هق هق گفت بیا
همراش رفتم رسیدیم به یه گودی کوچولو که چندتا پشه اونجا بودن
گفتم خوب
با گریه گفت اینا خانواده ی منن که تو یه ماه پیش به سمت همسرم با پیف پاف حمله ور شدی فقط به خاطر چند قطره خون اونم بیناییشو از دست داده حالا من با این همه بچه چیکار کنم
هیچی منم اشک تو چشام جمع شد و از اون به بعد اون با همسرش میان رو دماغم و خونم میخورن و برا بچه هاشونم میبرن خیلی رابطمون خوب شده