درحال بارگذاری ....
به داستان آمادگی برای رفتن خوش آمدید.شما در این انجمن میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید وارد یا عضو شوید
پنل کاربری
نام کاربري :

پسورد :

عضويت | فراموشي رمز عبور

عکس نوشته  |  عکس پروفایل  | عکس اسم   |  لوگوی اسم  |  تولدم مبارک

ارسال پاسخ جدید
mahla
آفلاین

ارسال‌ها :5
عضويت: 21 /4 /1396
داستان آمادگی برای رفتن

صاحب دلی برای اقامۀ نماز

به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس

از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت.

نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب

دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست.

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد

زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.”

کسی برنخاست.

گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است،

برخیزد.”

باز کسی برنخاست!

سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”شگفتا از شما که به

ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!”

چهارشنبه 21 تیر 1396 - 14:01