درحال بارگذاری ....
به شعری زیبای از ابوالحسن ورزی خوش آمدید.شما در این انجمن میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید وارد یا عضو شوید
پنل کاربری
نام کاربري :

پسورد :

عضويت | فراموشي رمز عبور

عکس نوشته  |  عکس پروفایل  | عکس اسم   |  لوگوی اسم  |  تولدم مبارک

ارسال پاسخ جدید
tabasom
آفلاین

ارسال‌ها :5
عضويت: 24 /4 /1396
تشکر شده :1
شعری زیبای از ابوالحسن ورزی

در دلم یادی از آن رخسار

زیبا مانده است

پرتوی از او در این آیینه پیدا مانده است

هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم

منست؟؟

آتشی کز کاروان اشک بر جا مانده است

در نگاه گاهگاهت شعله ای دید از هوس

گر به چشم حسرتم برق تمنا مانده است

سایه ای بر جویبار اشک غلتان منست

آنچه در این باغ، از آن سرو بالا مانده است

از بهار بی نشان عشق من دارد نشان

آن گل تنها که در دامان صحرا مانده است

روزها در حسرت فردا به سر شد ای

دریغ

دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است

همچو سیلاب بهاران دور شیدایی گذشت

وز گذشت او همین آشوب و غوغا مانده است

گر ز رسوایی گریزی، من خود این گویم

که نیست

دیگری جز من که در این شهر، رسوا مانده است؟

جز دل خلوت گزین من کجا آید بدست

آنکه با صد همنشین پیوسته تنها مانده است


تشکر شده تشکر شده:
1 کاربر از tabasom به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: farzaneh -