عکس نوشته | عکس پروفایل | عکس اسم | لوگوی اسم | تولدم مبارک
و شکمی برآمده را در لا به لای تار و پود لباس ها پنهان می کردم
اشکی نمی راندم ، خنده ای نمی کردم
فقط می دیدم ، تیره و تار
در لای یک پرده ی حریر سفید ، آرام آرمیده بودم
خرمن موهایم همانند فرشته ها
چشم هایم معصوم ، شکمم اما خالی ، پرده ای ندریده
و من پاک ، من مهربان
در یک بار قدیمی ، من ، یک فاحشه
در یک خانقاه ، من ، یک راهبه
در خیابان ، من ، یک ...
هر چه باشم ، چه یک بی بی ، چه یک فرشته ، چه یک فاحشه ،
باز هم چشم تو دنبال من است
به جرم کدامین نگاه گناه ؟
نمی دانم !
اما ...
تو وقتی به روسپی خانه ای که من در آن هستم می آیی ، یک مردی !
وقتی دنبال یک فاحشه می روی ، یک مردی !
وقتی بکارت قلمم را خدشه دار می کنی هم یک مردی !
و یک مرد باقی خواهی ماند ،
من هم بودم ، از تو نامردتر و پست تر می شدم ،
چون گردنت از هر گناه و لکه ای مبراست ...
چون تو پرده ای برای دریده شدن و
بکارتی برای از دست دادن نداری ...