تی تک| سایت تفریحی

جدید ترین مطالب
بخش بایگانی

 نام رمان : عمارت مرموز رادفر

 نویسنده : سارا مرندی


 حجم کتاب : 0,5 (پی دی اف) – 0,1 (پرنیان) – 0,7 (کتابچه) – 0,1 (ePub) – اندروید 0,7 (APK)

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : 83

 خلاصه داستان :

پدر و مادر سارا تو تصادفی که به شیراز دارن به طرز مشکوکی کشته میشن
جسد سوخته پدر و مادرشو کنار اتومبیل سالمشون پیدا میکنن و تنها کلید این مرگ مرموز سهراب برادر ساراس که در اثر اون حادثه دیونه شده و تیمارستان بستریه
سارا بعد از اون اتفاق سرد و خشک میشه
نه اشکی نه خنده ای نه هیجانی و نه هیچ چیزی...

 

 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 قسمتی از متن رمان :

_ نه.........نه..........
صدای فریاد پسرک به قدری بلند بود که اتومبیلی که پس از ساعتها از آنجا میگذشت را به ایستادن واداشت.دو مرد به همراه زنی سرنشینان اتومبیل بودند در حالیکه زن در صندلی جلو اتومبیل خواب بود و مرد همراه پسر جوانش به طرف صدا می رفتند .
پسر نوجوان در حالیکه با دستانش بر سرش می کوفت مقابل دو جسد سوخته در مقابل اتومبیل مدل بالای سالمی فریاد می زد
_ نه ............ نه .........
ده سال بعد
سارای ساکت وبی تفاوت در حالیکه لباس های بیرون پوشیده بود به نرمی پله های طویل عمارت را پائین می آمد.به طرف آشپزخانه رفت...خواهرش سها و پدربزرگش پشت میز صبحانه نشسته بودند. مثل همیشه با گفتن صبح بخیر پشت میز نشست.
بعداز تمام شدن صبحانه اش با گفتن تا بعد از جمع جدا شد و خانه را ترک کرد .
پشت بنز مشکی اش نشسته بود . تنها رنگی که سهم سارا از زندگی بود .
در کمد لباسهایش انواع مدلها و ژورنالهای لباس مجلسی و مهمانی و مانتو روز دنیا را داشت اما همه آنها تنها به رنگ مشکی.اهل روسری نبود و تمامی شالها و مقنعه هایش به رنگ مشکی بود.
انواع و اقسام کیف ها و کفش هایش هم مشکی.رنگ اتاقش و وسایل اتاقش , میز تحریر,میز آرایش وتخت خواب و کمد دیواری هایش مشکی براق بودند .و حتی لپ تاب و گوشی اپلش هم مشکی بودند...........
در محوطه شلوغ دانشگاهش بود . ماشینش را پارک کرد و به کلاسش رفت . دانشگاه مثل همیشه شلوغ بود اما سارا جاهای خلوت و عاری از انسان را ترجیح می داد هر چند بعضی مواقع خواست خودش نبود.
پشت صندلی همیشگی اش نشست و جزوه قلمش را در آورد . مهندسی عمران می خواند.خودش هم نمی دانست چرا این رشته ؟
سارا بی تفاوت ترین آدمی بود که خداوند خلق کرده بود نه خوشحال میشد و نه ناراحت نه هیچوقت لبخند زده بود نه حتی گریه کرده بود حتی موقع مرگ فجیع پدر و مادرش و راهی شدن سهراب به بیمارستان روانی.
بعد از اتمام کلاسش و مطلع شدن از تاریخ امتحانات پایان ترمش از دانشگاه بیرون آمد. مقابل یک گلفروشی بنزش را پارک کرد. بیست و یک رز مشکی با یک روبان مشکی تهیه کرد و به سمت بهشت زهرا می راند.
برایش مهم نبود برود یا نرود در آنجا هم مانند همه جا هیچ احساسی نداشت تنها برایش عادت شده بود برای سارا عادت و یکنواختی خسته کننده نبود. دو سنگ قبر یکسان با دو نام سامان رادفر و ترنم آسوده که درست بیستم همین ماه ده سال پیش فوت شده و بیست و یکم دفن شده بودند و دلیل آن بیست و یک رز مشکی هم همین بود.
رزها را روی سنگ قبر گذاشت وبعد از سوار شدن در ماشینش به سمت خانه می راند و هنوز به ده سال پیش فکر میکرد.

 

مطالب مرتبط

تظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش